سخن از عشق بگو با دل ديوانه ي من
تا كه از عطر تو لبريز شود خانه ي من
شبي اي ماه به اين كلبه ي من پا بگذار
تا كه روشن شود از مهر تو كاشانه ي من
اي كه مضمون همه شعر و غزل هاي مني
مبر از يـاد غـزل هـاي صـمـيـمـانه ي من
هست عشقت به خدا هستي و دارايي دل
خـوش نـگهـدار تـو اين گـوهـر يـكدانه ي من
مي زنم ناله چنان مرغ شباهنگ مگر
تا به گوش ات برسد بانگ غريبانه ي من
آه! چون شمع فشاند گهر از ديده بسي
بـشـنـود آنـكه حـديـث دل ديـوانه ي من
سال ها گرچه گذشته ست ولي مانده هنوز
كوله بار غمت اي عشق بر اين شانه ي من
گرچه من مي روم اما به جهان خواهد ماند
به يقين تـا به ابد قـصـه و افـسـانه ي من..!!